پيام دوستان
+
سن وبلاگم شده 18 سال
* راوندي *
12:43 عصر
*ترخون بانو*
تبريک خان پارسي@};-
* راوندي *
180 سالگي ان شاالله خان @};- روي اين حساب شما به احتمال زياد در همايش بچه هاي پارسي شرکت داشتيد ؟ البته بنظرم يک بار ديگر هم از شما پرسيده باشم اما جوابي که داديد را يادم نيست :)
+
عليرضا خان پارسي بلاگ
ببين اين بدترين برگشت تو به پارسي بلاگ بود
کشورت در جنگ است
صداي پدافند صداي هواپيما صداي گريه امانت را بريده
اخرين بار که آمده بودي سيد ابراهيم شهيد شده بود
قبل آن کرونا
قبل آن سردار دلها
پارسي بلاگي که حتي در سربازي تنهايش نگذاشتي
حتي ازدواج کردي
حتي باران آمد
باز اينجا بودي
اصلا مگر ميشد اينجا نيايي
کل ساختار ذهن و فکرت را اينجا ساخته
2-دست خط
11:39 صبح
جنگ هست از طيف نظامي خيالم راحت است، اما از لحاظ شناختي بهيچ عنوان
در مخيه ي آدم نميگنجد چرا به هراج گذاشتند خاک را براي چند مشت دلار
مگر خانواده سپاه و بسيج، ارتش دل ندارند
چرا همش بايد داغ ببينند
رهبر را تنها گذاشته رفتند اميران
رهبر مقدس من را
رهبري که 50 سال هست چفيه ش را بر نميدارد
دشمن ذليل را ميکوچانيم
دشمن احمق را سر جايش ميگذاريم
اما حيف هايمان هيچ وقت کهنه نميشود
+
پلک جهان مي پريد
دلش گواهي ميداد
اتفاقي مي افتد
اتفاقي مي افتد
و
فرشته اي از آسمان فرود آمد
.
.
@};- @};- *تولدتون مبارک مادرهماي عزيز و مهربان *@};- @};-
.
.

انديشه نگار
ديروز 1:34 صبح
واي مهسا جون .. شرمنده کردين بخدا... فدات بشم من ... نميدونم با چه زبوني از اينهمه لطف و محبت قدرداني کنم .. عکس کيک که منو ديوونه کرد .. اگه راستکي بود اصلا بهش دست نميزدم فقط ميزاشتمش تو يخچال و با عشق نيگاهش ميکردم .. ما شا الله به دستان هنرمندانه شخص کيک پز و شما عزيز دلم که مي دوني مادر هما عاشق گل و گلدون هست ..B-)
{a h=40kn}كيوان گيتي نژاد و{/a} سلام جناب گيتي نژاد.. متشکرم از پيام قشنگتون @};- ان شالله شما هم هميشه سلامت باشين
ده سال از ثبت اين فيد ميگذرد ده سال است که تو را ميشناسم دوست عزيز و نازنينم و ده سال است در ذهن و دلم خانه داري مهربانو جان ،امسال تولدت را گذاشتم تا جنگ را پيروز شويم و بعدش تبريک بگويم در روزهايي که تو در نابترين مکاني و به حج مشرف شده اي و من در ميان دود و باروت سلامتيت را آرزو کرده ام .خوشحالم که هستي ،عزيز دوست داشتني ،تولدت مبارک و وجود مهربانت مستدام.
+
اعضاي تيم فوتبال *پارسي بلاگ*

.: ام فاطمه :.
ديروز 12:24 صبح
ايستاده از چپ : راشد خدايي - جاده - حسين کارگر - ايمان - دخو - زندگي کارواني - ذره بين زنده - رضا - سيد عليرضا - سيد مهدي شيرازي - پوريا
.: ام فاطمه :.
04/4/2
+
ترنم مغفرت حق اينبار نيز بر سر گناهکاري چو من باريد و جذبه لطفش ما را تا سرزمين وحي کشانيد.
زائر خانهاي او شدهايم به اميد آنکه تنفس در هوايش، آلودگيهاي نفسمان را بشويد.
پا در اين حريم امن گذاشتهايم تا مگر ما نيز پس از قرنها همقدم و همسفر انبياي الهي و ائمه معصومين بوده باشيم و چنان ايشان مُحرم واقعي شويم.
رو به اين آستان نهادهايم تا به درگاه کريمش ابراز عجز و بندگي کنيم
.: ام فاطمه :.
04/4/2
رو به اين آستان نهادهايم تا به درگاه کريمش ابراز عجز و بندگي کنيم و از دنيا و خويشتن به آغوش او بگريزيم. * در جوار خانهي خدا، در لحظاتِ لبريز از نور بياد شما عزيزان هستم و دعا ميکنم شما نيز مسافر اين معراج شويد.*
مطلب تان را که خواندم با الهام از خسي در ميقات جلال آل احمد چنين نوشتم در ميان انبوه آدمها، گم شده بودم؛ نه در جمع، که در خودم. مثل خسي بر موج، بياختيار. همه رو به کعبه، اما دلها در مسيرهاي گوناگون.
انديشه نگار
04/4/1
دنياي بچگي چون دنياي بدون آلام و آلايش و تلاطم هست... دلگويه ات در حينِ دل انگيزي ، دردي ظريف داشت..
{a h=banoyedashteroya}هما بانو{/a} سلام بانو . ممنون از اظهار نظرتون. به قول دافنه دوموريه کاش ميشد خاطرات شيرين رو مثل عطر تو يه شيشه جا بديم و هر موقع دلمون خواست يه بار ديگه عطر اون لحظه ها رو بو کنيم ...
{a h=ghasedak2007}قاصدك{/a} نفرماييد ، از مطالبي که اينجا بارگزاري ميکنيد پيداست که گم شدن در کار شما نيست فقط شايد قدري خسته شديد که اونهم بزودي زود برطرف ميشه . اما عقيده خودم اينه که در هر حالي بايد روحيه خودمون رو حفط کنيم و با نرمش و ورزش تني سالم داشته باشيم ...
+
به بارانها
چه کسي ياد ميدهد
موسم پاييز طوري ببارد
که هيچ گلي
از خانه خود بيرون نيايد...

||عليرضا خان||
04/3/30
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..

||عليرضا خان||
04/3/30
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.